همین جوری
پسر عزیزم چند روزی میشه که نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات یادداشت بنویسم آخه این چند روز خونه ی خودمون نبودیم .از چهارشنبه هفته ی پیش که بابایی رفته بود دانشگاه ،من و شما هم رفتیم موندیم خونه آقا جون اینا . سپهر جان، خاله من که همراه همسرشون رفته بودن زیارت خونه خدا،به سلامتی برگشتن .ما هم برا استقبال رفتیم و چون شب بود شما تو بغل من خوابیده بودی و تا وقتی که برگردیم خونه تو خواب ناز بودی اما وقتی رسیدیم خونه تو از خواب یبدار شدی و دیگه نخوابیدی.منم مجبور شدم باهات بازی کنم تا که خوابت ببره ومنم بتونم بخوابم..جمعه هم واسه ناهار رفتیم خونه خاله.قربونت برم که اونجا اذییتم نکردی و مثل فرشته ها آروم و ساکت بودی و خودتو تو دل همه جا کردی. &...
نویسنده :
مامان سپهر و سوگند
15:37